در سايه سار نخل ولايت
خجسته باد نام خداوند
نيکوترين آفريدگاران که تو را آفريد.
از تو در شگفت هم نمي توانم بود که ديدن بزرگيت را، چشم کوچک من بسنده نيست:
مور، چه مي داند که بر ديواره ي اهرام مي گذرد يا بر خشتي خام.
تو، آن بلندترين هرمي که فرعونِ تخيّل مي تواند ساخت
و من، آن کوچکترين مور، که بلنداي تو را در چشم نمي تواند داشت
پيش از تو، هيچ اقيانوس را نمي شناختم که عمود بر زمين بايستد...
پيش از تو، هيچ خدايي را نديده بودم که پاي افزاري وصله دار به پا کند
و مَشکي کهنه بر دوش کشد و بردگان را برادر باشد.
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد و توفان، از خشم تو، خروش را.
کلام تو، گياه را بارور مي کند و از نـَفـَست گل مي رويد
چاه، از آن زمان که تو در آن گريستي، جوشان است.
سحر ، از سپيده چشمان تو مي شکوفد
و شب در سياهي آن، به نماز مي ايستد.
هيچ ستاره نيست که وامدارِ نگاه تو نيست
لبخند تو، اجازه ي زندگي است
هيچ شکوفه نيست کز تبار گلخند تو نيست
زمان، در خشم تو، از بيم سِترون مي شود
شمشيرت به قاطعيّتِ سِجيّل مي شکافد